آبتينآبتين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

آبتین زندگی مامان

كلمات اشتباه

كلماتي كه هنوز آبتين اشتباه مي گه خراب : خباب هندوانه : هنددانه ته ديگ : كو كو شب بخير : شب خِبر كه تازگي‌ها درست تلفظ مي كنه دماغ : دغام
30 فروردين 1391

نانوايي

فروردين‌ماه به علت اينكه پيمان تا 15 تعطيل بود آبتين مهد نگذاشتم 15 روز باقيمانده پيش مامان خودم و مامان پيمان بود امروز آبتين خونه مامان زري بود عصر كه رفتم دنبالش عمه فرزانه پيش آبتين بود تا رسيدم آبتين مي‌گفت جيش داره داد مي‌زنه يعني من جيش دارم حالا دو ساعت عمه فرزانه با ايشان پروژه داشته كه آقا آبتين بره دستشويي خلاصه رفتيم دستشويي توي دستشويي كارهايي كه كرده داره گزارش مي‌ده: مامان با عمه فرزانه رفتم توي حياط اسكوتر بازي كردم بعدش ماشين عمه فرزانه با هم شستيم ... حاضرش كردم كه بريم خونه حالا مگه از پاي كامپيوتر بلند مي‌شه : مامان بزار يك كوچولو ديگه انگري برد بازي كنم بعد مي‌ريم بالاخره راضيش كردم كه با م...
28 فروردين 1391

سال نو مبارك

سال نو همگي مبارك باشه  اميدوارم سال جديد سال سلامتي و موفقيت براي همه باشه اندر احوالات آبتين خان در سال جديد بايد بگم پسرم خيلي پسر گلي بوده كمي مستقل شده بعضي كارهاشو خودش انجام مي‌ده تنها مشكل من با غذا خوردنشه كه كامل غذاشو نمي‌خوره اميدوارم سال جديد درست بشه.
7 فروردين 1391

سال تحويل

آبتين‌خان به علت اينكه شب دير خوابيده بود صبح خوابش مي‌اومد بلند نمي‌شد بايد مي‌رفت حمام، پيمان هم ساعت 15/8 لباس‌هاشو توي خواب درآورد بردش توي حمام آب كه ريخت رو سرش بيدار شد شروع كرد نق زدن كه خوابم مياد چشام مي‌سوزه بالاخره 30/8 فرستادش بيرون سال تحويل شد پيمان هم توي حمام بود من و آبتين حسابي همديگر بغل كرديم و بوسيديم  شروع كردم به دعا كردن براي خودم و خانواده‌ام و همه آدم‌ها بدجوري بغض كرده بودم  دوست داشتم هاي هاي گريه كنم ولي جلوي آبتين خودمو كنترل كردم آخه بچه‌ام خيلي حساسه اگه ببينه من گريه مي‌كنم خيلي ناراحت مي‌شه بالاخره پيمان از حمام اومد بعد از روب...
1 فروردين 1391

هفت سين

امروز بعد از خوردن صبحانه راهي خيابان شديم براي خريد هفت سين و خريدهاي باقي مانده براي عيد با اجازتون ساعت 2 رسيدم خونه خوشبختانه صبح مايع ماكاروني آماده كرده بودم آخه آبتين چند روزه مي‌گه من ماكاروني مي‌خوام سريع ماكاروني آماده كردم ولي تا اينكار انجام بشه آبتين كه حسابي گرسنه شده بود مدام مي‌گفت گرسنمه گرسنمه مامان كم كم داره گرسنگيم مي‌ريزه  خلاصه غذاشو دادم بعدشم يك دنت خورد مشغول بازي شد منم مشغول چيدن هفت سين شدم آبتين هم شعر هفت سين كه توي مهد ياد گرفته بود مي‌خوند تازه دو تا قلم هفت سين كه من فراموش كرده بودم به من يادآوري كرد يكي آينه بود و يكي هم قرآن بعد وقتي كارم تمام شد توي خونه مي‌دويد م...
29 اسفند 1390
1